سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در دعا هنگام باران خواستن گفت : ] خدایا ما را سیراب ساز به ابرهاى رام به فرمان ، نه ابرهاى سرکش خروشان [ و این از گفتار فصیح عجیب است ، چه او ابرهاى با رعد و برق همراه با بادها و آذرخشها را به شتران سرسخت همانند فرموده است ، که بار از پشت بیفکنند و در سوارى دادن سرکشى کنند ، و ابرهاى تهى از رعد و برق ترسناک را به شتران رام تشبیه کرده است که شیرشان را به آرامى مى‏دوشند و به آسانى بر پشتشان نشینند . ] [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط قدیری در 90/4/9:: 7:30 عصر

به نام خدا

کسى دارد حرفى مى‌زند، اما طبق نظر شما نیست؛ خیلى خوب، گوش کنید تا حرفش تمام شود؛ بعد اگر اقتضاء داشت که این حرف پاسخ داده شود، شما هم در یک فرصت قانونى و به شکل درستى به او پاسخ دهید. حرف توى حرف، جنجال و هاى و هوى، کار مناسبى نیست. متأسفانه بعضى‌ها این رسم را در مجلس گذاشتند؛ شما این رسم را بردارید و ریشه‌کن کنید. شما عملاً باید خونسردى را در مقابل حرفهاى تحریک‌آمیزى که احیاناً ممکن است به گوشتان برسد، حفظ کنید. فضاى متانت و وقار مجلس را که بحمداللَّه تا امروز حفظ شده است، حفظ کنید و افزایش دهید و نگذارید خدشه‌دار شود.

بیانات در دیدار نمایندگان مجلس ،84/3/8

------------------------------------------------

بداخلاقی مجلس در جلسه تاریخی با رئیس جمهور ، اینجا
تکرار مجدد دو دو کردن بعضی از نمایندگان مجلس ، اینجا



ارسال شده توسط قدیری در 90/4/3:: 1:45 عصر

به نام خدا

تقدیم به تمام مستضعفین عالم :

دیشـــب داشتم  برای ابرها قصّه می گفتم
قصــــه ی زمین
قصــــه ی رنج ها و درد هایش را

که از آن دورادورش
                دیده نمی شد

داشتم از بحرین و فلسطین و عراق و ...
                             همه و همه ی مظلومینش می گفتم که

چطور کودکان غزه و بحرین
       برای بازی های کودکانه شان
از ترس صداهای مهیب کوچه شان
                                          می لرزند

چطور خلیـــــــــــــــــــل دوران کودکی اش را
                                   بجای لالایی مادرش
                                   با صداهای توپ و گلوله می گذراند

داشتم از جرم عدالت خواهی آیـــــــــــــــات برایشان می گفتم
                                        و شعــــرهای ملک آزارش

داشتم از خائن الحرمین می گفتم
                                        و از تزویرهای پشت پرده اش

داشتم از غصه های بی طبـــــــــــیب می گفتم و
                                         هجــــــــــــــــــران بی پایانش

داشتم از قلّـــــــــــــت یارانش می گفتم و
                                         خیـــــــــــــانت منادیانش

داشتم می گفتم و می گفتم
                      که ناگاه دیدم

ابرها به گریه افتادند و باریدند
تا نیل فوران کند و فرات بجوشد

و خواب شوم غاصبان قدس را
             بدون تأبیر بگذارند

تا از همه ی مردمان
سوار بر سفینة النجاح شوند

کشتــــــــــــــی ولایـــــــــت را بادبان کشند
                               وبه وعده ی الهی
به بلندی های آســـــــمان قدم بگذارند

 

کودکان غزه


کلمات کلیدی : عدالت خواهی، ادبی، مستضعفین

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها

موسیقی وبلاگ